باموژان ازپله هاپایین ما اومدیم مامان دستهای من روتودستش گرفت وگفت چه سرده ,بعددست موژان رولمس کرد وگفت ازتوهم سرده. هنوز ترس دروجودم بود ,
پسر آقای ارمایل من رومسخره کرد ازاینکه من چشمهام روبسته بودم,گفت توکه تاآخرچشمهات بسته بود چیزی ندیدی.
همه داشتیم ازپارک خارج می شدیم, من وموژان از احساسمون روی ترن هوایی می گفتیم ,من گفتم همینکه از روی صندلیبلند شدم ترسم برداشت ,اوهم همین روگفت
ولی گفت چشمهام روباز نگه داشتم تابتونم خطری شد خودم رونگه دارم.
**********************
فهمیدم موژان به اندازه من نترسیده,بابام گفت :دخترماروباش که بااین دل گنجشکیش میخواد دکتربشه.
ومیدان تلوزیون بزرگی روشن بود وجمعیتی به تماشا درفلکه اجتماع کرده بودن, بابا وپدرموژان خواستن اخبار20:30 رو ببینن ,ماشین روپارک کردیم ,وهمه رفتیم فلکه
جز مامان وخانم آقای ارمایل و مامان موژان,اینها خواستن شام املت تهیه کننن وباهم خلوتی داشته باشن.
اخبار درگذشت زنی مسن وچاق ,چشم آبی رارسانه کرد به نام الیزابت دوم ,ملکه انگلستان.زنی که فقط به فکرحفظ قدرت بود .انهدام هواپیمای مسافربری وحمایت ازآمریکا درجنک افغانستان جدایی بحرین ازایران باحمایت انگلیس از آل خلیفه درسال 1971
روز بعد راهی گلستان شدیم ,وارد شهر گنبدکاووس شدیم دراین شهر برجی آجری برفراز تپه خاکی قرارداره,آقای ارمایل میگه , درزمان گذشته نوعی آتشدان بحساب می آمده,
وموبدان بایداز آن مراقبت میکردن.وبزرگترین برج تمام آجری جهان شناخته شده است, دریونسکو به ثبت رسیده به دست بزرگترین پادشاه ال زیار شمس المعالی قابوس
که مردی فاضل بوددستورساختش راداده وآرامگاه خودش هم اونجاست.
مادروپدر اوتانا به بجنورد رفتن تااصل قضیه رو برای مادروپدرسایناتوضیح بدهند تا ساینا رومتقاعد کنن. مامان ساینا نامه ای به ساینا فرستاد وکل ماجرا رونوشت.
ساینا جون مامان,اون دختر دروغ نگفته ولی این روبدون که گاهی مامقصرنیستیم اما نمی دونیم چطوری بازگو کنیم.اوتانا بادختری 3سال پیش نامزد میکنه که ازهمسایه های محله قبلی اونها بوده خیلی همدیگر رودوست داشتن ,نامزد اوتانا فرزند خونده پیرمرد وپیرزنی بوده وخودش خبر ازاین موضوع نداشته یک روز از دبیرستان به خونه میاد
که باصحنه تکاندهنده ای روبرومیشه, پدرش رو توی حیاط بر زمین افتاده میبینه که شلنگ آب باز واو درحال آب دادن به درخت و گلهای توی باغچه بوده بسمت خونه میره تابه مامان خبربده که اورو درآشپزخانه افتاده برکف آشپزخانه کنار گاز میبینه شوک ناگهانی به او وارد میشه مرگ غیرمنتظره پدر ومادر دریک روز ودر یک صحنه اثر بدی به مغز او وارد میشه وبعد از بستری دربیمارستان باتشخیص دکترها اوبه فلج مغزی دچارشده و یک بیمارکاملا روانی است والان دریکی ازاتاقهای منزل آقای دل افروز
نگهداری میشه,او کسی رونداره و اوتانا حاضر به سپردن او به بهزیستی نبوده.
********************
ساینا: آه خدای من اون صداهایی که ازاون ته سالن ازاتاقی می اومد ,حیوونی درکارنبوده!!
عزیزانی که هنگام پاک کردن ماهی یامرغ حتما دستانتان بوی اون رومیگیره وبرایتان ناخوشاینده,خوب بعداتمام کار,دست خودراکه باصابون یامایع دستشویی شستید ,اگه بلافاصله یعنی دستتان خیس است به کناره ظرفشور چندباربکشید ,بوی بد برطرف میشه,