فوژان قسمت 5

parastu · 15:39 1401/06/28

 سلام به خوانندگان عزیز مو آمدم , مو, موژانم سلام .قراره برارمه دومادکنم.

ننم ازهرکی میشناخت سراغ دخترروگرفت.شماره تیلیفون چند تارودادن.

یک موردو راه افتادم  باننم رفتم .ای روهم برتان ورگم,یک روز تودانشگاه سمیه بهم گفت حست نسبت  به زن برار چیه؟

گفتم هیچه, چون ندروم حسم ندروم.

*************

حالا برم ادامش ورگم.

یکجارفتم,اولش مادر دخترخوشامدورامد کرد ونشوند روی مبلاشان. بعد از شغل برارم پرسید. بعد دختر خانم آمد کنارمامانش رومبل نشست.

توادامه  صحبتها دخترخانم گفت رشته کشاورزی مخونه.مو گفتم مو هم,هم.

اووخت اوگفت تودانشگاه دیدمت,موگفتم شمار نمشنسوم,بهش برخورد,باخودم گفتم,وابرچی ناراحت رفت,ازراه نرسیده مگه شده ننه بچه هابرارم ,که نمشنسم,

خوب نمشنسم,عجیب بود.

مامانش گفت ای پسرشما استقلال مالی وعاطفی داره؟.

ننم: خوب درآمدش خوبه.

یک نگاه باناراحتی دختره به مامانش کرد,

مو باخودم گفتم دختره لابد مگه مامان نپررون خودم ازننه خواهر زوالش میارم داماد رومکنم اینهو پسرت ودشمن خواهرش.

آخر جلسه خداحافظی کردم  مامان دختره تا درحیاط آمد .

بیرون به ننه گفتم ننه ,مامانش حس خوبی به آدم نمداد,شنفتی گفت استقلال عاطفی.

ننه: هاها ,موژان منظورش چی بود ننه!

موژان: مخه دامادش که رفت بدون خواست دخترش پاخانت نذاره ننه, اگه باعروس وپسر رفتی به پارک کنار نیمکتت نشینه ننه.

ننه: خدابدور,ایی عروسم مخه بره ,یاهووم. دعاکن ننه عروس خوب گیرم بیاد.

**********

نظربدین, کامنت بدین  , تا ادامه ماجراهای خواستگاری هارو پست بذارم,انرژی ازشما