ماجراهای سایناقسمت29

parastu · 10:38 1401/07/14

ساینا:پودینه,ازمدرسه چه خبر.

پودینه:سلامتی شما قراره مسابقه ریاضی ,جایزه سفربه مشهد.

ساینا:خوبه,کی برگزارمیشه؟.

پودینه:حالاماامتحانای  خودمون روحال کنیم بخونیم,مسابقه پیش کش خرخوناش.

 

 

ساینا:اول بشی جایزه پیش من موبایل داری.

پودینه:نمیشد چیز دیگه جایزش میبود مثلا یک سینما,پولات لازمت میشه.

ساینا:اگه شرکت کنی قبول میشی,ریاضیت هم قوی میشه.

ساینا:امتحانش کی هست؟.

پودینه:10روز بیشترمهلت نیست.

ساینا:خوبه ,هرشب از8تا10درخدمتم.

پودینه:خدای من,معلم بازیش گل گرفت,جوگیرترازمنی.

*****************

روز نتیجه مسابقه پودینه,من کلاس داشتم,اوبه دانشگاه اومده بودوکنارراه پله های ایستاده بودکه اتفاقی وازشانس خوب من ,اوتانارومیبینه.

پودینه:این اوتانانبودوگرنه باتعجب سلامی میکرد,اوه ,ساینانیست بگمش باورش نمیشه این همه شباهت رو,خدای من,برم یکباردیگه ببینمش.

*************

پودینه دنبال اوتانا میره ,ومیگه,آقا کلاسهای آزمایشگاه کدوم طرفه,اوتانا سرش روبرمیگرده وجواب میده,پودینه ازتعجب دیگه چیزی نمیگه وازدانشگاه خارج

میشه وبه سمت خوابگاه میره.

پودینه:این که خودش بودولی من رونمیدید.چراکوره,این دخترچندساله اینجاست ونفهمیده,ازبس مثل چیز سرش روکتابه میخوادمن رومثل خودخرخونش 

گاگول کنه,وای این هیجان من رومیکشه ,کی میرسه خوابگاه.