ماجراهای ساینا قسمت 13

parastu parastu parastu · 1401/05/24 10:11 · خواندن 2 دقیقه

خانم کیومرثی من روبه دفترخواندوگفت ثبت نام  برای المپیک شروع شده می خوام اسم تورو, رد کنم تصمیمت روبگیربرای چه رشته ای

می خواهی امتحان بدی بعد خبرش روبه من بده.یکی دو روزی گذشت باخودم گفتم برای کسب رتبه هست که خانم میخواد من المپیاد

شرکت کنم وباید وقت زیادی رو روی همون درس بگذارم که بابرنامه کاری من جورنمیشه,رفتم پیش خانم کیومرثی مدیرمون وگفتم نه 

خانم ولی قول می دم کنکور بارتبه ام خوشحالتون کنم.خانم کیومرثی:امیدوارم موفق باشی دخترم ,خوشحال بودم که قبول میکردی,هرچی صلاحت هست .

***********

دنبال کنین ,باتیک دنبال کردن شماخواننده محترم جدید میتونید ماجراهای قبلی ساینا ودیگر پستها روببینید,تیک پسند ونظر ازشما باتشکر***************      ادامه داستان 

 

 

توی درسها عربی نه اینکه سخت بدونم اما دوستش نداشتم.نزدیک آخرسال بود.پنجشبه  عصر مثل همیشه راهی خونه آقای دل افروز برای تدریس ریاضی به ماهوش شدم.

 ماهوش برای استراحت به طبقه پایین رفت, من دوباره به سمت ته راهرو رفتم باز صدایی شنیدم این دفعه صدابه صدای گربه چندان شبیه نبود  ,صداها متفاوت وآهسته

بود هردفعه به یک حیوان که تشخیص داده نمیشد چه حیوانی,بلاخره برام عجیب بود ,هرچند که ازته سالن پنجره ای قرارداشت حیاط خلوت خانه دیده میشدکه به دیوارهمسایه وصل بود ماهوش گفته بود گربه همسایه گاهی به دیواره حیاط پشتی میاد.

آخرساعت رفتم ازخانم خداحافظی کنم به من گفت لزومی نداره که بیام فردا وتاآخرامتحانهای پایان سال آزادم وپرسید آخرین چه روزیست.

شب آخرین امتحان  به من زنگ زد وخواست تا بامن پیش خانواده ام به ایل بیاید باکمال میل قبول کردم. فردا موضوع روبه موژان گفتم وازش خواستم 

او وخانواده اش هم بیاید  من باماشین بابای موژان وخانواده دل افروز باماشینشون راه افتادن.