ماجراهای ساینا قسمت12

parastu parastu parastu · 1401/05/23 14:50 · خواندن 3 دقیقه

اوتانا:مامان, به نظرشما ساینا چطوردختریه, ازاینکه دوباره خواستم برای درس ریاضی  ماهوش معلم خصوصیش بشه معلوم میشه دخترقابل اعتمادیست.

مامان مکثی کردوگفت:چطور ,چرااین رو پرسیدی؟!  

اوتانا:هیچ چی,فقط خواستم بدونم ,چون  منم احساس خوبی ازش دارم حس میکنم اون هم جزو خانواده ماست انگار همون حس اعتمادکه میتونیم بهش داشته باشیم.

مامان:من  ازخانوادش چیززیادی نمیدونم, که اون رومیتونم از دوستش بفهمم.خانواده دوستش توشهرماست,یااینکه میتونیم باخود ساینا سری به خانوادش بزنیم.

اوتانا:مامان حالا مگه من چی گفتم.

مامان:پسرم دوست دارم حس بیشتری نسبت به سایناداشته باشی.توبایدآزیتا رو فراموشش کنی.ازدست توکاری واسش ساخته نیست. می خوام ساینا و دوستش روبرای

تولد ماهوش دعوت کنم. راجب حرفهام فکرکن بچه.     (((تیک پسند یادت نره مرسی ))))

 

 

بریم برای ادامه اگه داستان رومیپسندین برای انرژی پسندی و کامنت مممنون

ساینا:خانم عرضی ندارید رفع زحمت کنم.

مامان ماهوش: ممنون ساینا جون ,ریاضی ماهوش درچه حاله

ساینا:خوبه چون ماهوش بچه حرف گوش کنی هست.خداحافظ خانم.

*******************************

آرمیتا:ساینا  سایت کلاس کامیوتر از این هفته قراره دوشنبه ها بشه.

ساینا:چه عجب,اینترنش چه طوره.این همه که درخواست اینترنت پرسرعت کردیم اگه من ازآقای ارمایل میخواستم,دفترآقای زارعپور رو می آوردبه ایلمون.

آرمیتا:خسته نمیشی ازاینکه تدریس خصوصی روهم برداشتی دختر,حضوردرسرکلاسهای کامپیوتر الزامیست,خانم کیومرثی اجبارکرده.

***************

یک هفته دیگه هم گذشت روزها برام کسل آورنبودچون اصلا وقت اضافه چندانی نداشتم. خداروشکر هم اتاقی هام بچه های هیجانی و پرسروصدایی نبودن.

اینجا همه سرشون بیشتر روکتابه ورویتختشون درازبه دراز کشیدن.

5شنبه شد.عصراونروز هواملایم و دوستداشتنی بودم.تصمیم گرفته بودم ازماهوش نقاشی بکشم وبه آرمیتا وباقی بچه های اتاقم نشون بدم .اودختربانمک ونازیه