فوژان قسمت 7

parastu parastu parastu · 1401/07/01 07:16 · خواندن 11 دقیقه

رفیق صمییمی مو سمیه رویک روز ننم گفت عصر جمعه دعوتش کن بیه خنه ,مویوم و رگفتمش اویم قبول کِردننم برش دیس بزرگ ازگلابی وهلو وخربزه آماده کرده بود وقته اِمد حسابی ازش استقبال وپذیرایی کرد اوخ وقتم رفت ننم گفت چقزر سمیه خوش زبونه ننه.بازم بیریش. چند دفه دگه هم دعوتش کردم.اویم روش وارفت هروقت مییست میمد.اصلا انگار بریه مو نمیمد  .اسمش رفیق مو بود.یک روز حوس کردم برم خنشان.گفتم سمیه 5شنبه   ساعت5 میم خنتان . مویم 5شنبه رفتم.خیله خوشحال  بودم خنه رفیق حال منم. رومبلشان نشسته بویم  ننش توآشپزخنه روکرد به سمیه که واز رفیقتر ورداشتی اوردی؟!. 

 خدیه خودم ورگفتم بابا ایکه دفه اولمه.بعدش سمیه رفت سر یخجال ,ننش گفت  میوه هارتموم نکنی ها.

ننش امدازحال ردره که نگاه یخی به مو اِنداخت که یخ یختررفتم.سمیه که میوه اوورد یک هلو ورداشتم خوردم نزدک بو توگلو ره باخودم ورگفتم چقذر قلت کردم چقذر وخداحافظی کردم امیم خنه.ننه گفت خوش گذشت ,گفتم چقذرم ,چقذر .اویوم گفت دفه بعد مویوم میام .حتما ننش هم مثل سمیه مهربونه,مویوم گفتم چقذذذر.سمیه زیاد میه خنه ما موخودوم نمرم ها !چی فک کردن