ماجراهای ساینا قسمت26

parastu · 10:41 1401/07/04

استادزبان: چی افتاد؟!

ساینا:باخودم گفتم خدایا یکی بیاد چیزی بگه.

یکی از دانشجویا برگشت وگفت:استاد اسکلت رو یکی ازبچه ها بهش خورد وافتاد.

به خیرگذشت. شب شده بود روی تختم مشغول مطالعه بودم موژان زنگ زد اول گفت وانت پیداشد

ساینا:بعداز یک سال ونیم.مونده بودم بهش بگم ویانا استادم شده,اما ناراحت کننده بود چون نابیناشده,حوصله سرزنشهای موژان رونداشتم. چیزی بهش نگفتم,درحالیکه

دوست داشتم بایکی درددل کنم اونم بهترین رفیقم بود.

سال تحصیلی تموم شد. وبا پودینه یک هفته ای رفتم تبریز سری به موژان زدم وبااوبه دیدن خانواده خدابیامرز هرمز آقارفتم.ویانا مربی پیانوستودردانشگاه سوره

هم تحصیل میکرد,پیانوزن ماهری بود,زمانی که خونشون بودم یواشکی گوش میکردم ولی بهرونمیاورم که ازنظرم حرفه ای بود.

کارخانه کفش سازی روهنوز داشتن,مشایه دختر4ساله ای داشت وهنوز توهمین خونه سرپرست خدماکارابود.داریان خدمت سربازی روتموم کرده ومدیر کارخونشونه.

همسر موژان در حال ساخت مستندی از عشایر دربجنورد بود وتو تهران نبود.

*****************

سال چهارم دانشگاه بودم تودانشگاه نشریه ای زده بودن توش نوشته بودانجمنی در آلمان برای پزشکان  برتر سراسردنیاست وقراره امتحانی توکشوربرگزارشه که نفرات 

اول ودوم به همراه تیم پزشکی متخصص 10 نفره اعزام میشن تااین روخوندم به وجد اومد .به غیرلاززمان سلف من روفقط تو کتابخونه میشد پیدا کرد.

4ماه فرصت بود.

توی دفتراساتید گفته شده بود یکی از دانشجویان سال چهارم   انتخاب شده, خانم ساینا فرهادی.

اوتانا می پرسه از کدوم شهره,یکی ازاساتید میگه خوابگاه دانشجویی داره وشاید ازروستاهای بجنورد باشه.  

اوتاناپیگیری میکنه,روز موعود فرارسید ومن و یک پسر ازشهر تهران همراه تیم 10 نفره راهی آلمان شدیم.

توکنفرانس به پزشکی  40دقیقه زمان داده شد تاصحبت کنه به نام دکتر روبرت ماجراهای جالبی داشت که برایم کمی عجیب بود.کسی که درسفر باخانواده

کشتی غرق میشه اما تمام اعضای فقط خانواده او از اون کشتی جان  سام درمیبرن دریا اونهارو به ساحل کشوری  می بره.

به شکرانه اینکه نجات  یافته بودن یکسال رایگان به مداوای منطقه ضعیفی دراین کشورمی پردازه.

این گردهمایی 5ساعت طول کشید.بعد برای استراحت به هتل رفتیم.